آهنگ کردن. عزم کردن: نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی نگذارم که کسی قصد جفای تو کند. منوچهری. من از منزل دور قصد تو کردم چو قصد عراقی کند قیروانی. منوچهری. به فر دولت او هرکه قصد سندان کرد به زیر دندان چون موم یافت سندان را. ناصرخسرو. امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد. خاقانی. توئی آن مرغ کآتش آوردی خودبه خود قصد سوختن کردی. خاقانی. گهی قصد نبید خام کردی گهی از گریه می در جام کردی. نظامی. رجوع به قصد شود. ، ارادۀ خون کسی کردن. (آنندراج). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن: دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی. حافظ. قصد جان است طمع درلب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم. حافظ
آهنگ کردن. عزم کردن: نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی نگذارم که کسی قصد جفای تو کند. منوچهری. من از منزل دور قصد تو کردم چو قصد عراقی کند قیروانی. منوچهری. به فر دولت او هرکه قصد سندان کرد به زیر دندان چون موم یافت سندان را. ناصرخسرو. امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد. خاقانی. توئی آن مرغ کآتش آوردی خودبه خود قصد سوختن کردی. خاقانی. گهی قصد نبید خام کردی گهی از گریه می در جام کردی. نظامی. رجوع به قصد شود. ، ارادۀ خون کسی کردن. (آنندراج). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن: دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی. حافظ. قصد جان است طمع درلب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم. حافظ
آهنگ بد بد خواهی کامستن، آهنگیدن یازیدن گرایستن، درخونیدن آهنگ بچیزی کردن: و هر جوق قصد شهری کردند. یا قصد کردن کسی را (جان کسی را)، سوء قصد برای کشتن وی: عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد
آهنگ بد بد خواهی کامستن، آهنگیدن یازیدن گرایستن، درخونیدن آهنگ بچیزی کردن: و هر جوق قصد شهری کردند. یا قصد کردن کسی را (جان کسی را)، سوء قصد برای کشتن وی: عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد
حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن پای کوفتن، یا رقصیدن با کسی همراه او رقص کردن، یا توی تاریکی رقصیدن بدون اطلاع کاری راانجام دادن کاری را بی موقع کردن
حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن پای کوفتن، یا رقصیدن با کسی همراه او رقص کردن، یا توی تاریکی رقصیدن بدون اطلاع کاری راانجام دادن کاری را بی موقع کردن